اینجا و آنجا خوانده یا شنیده بودم که بالا رفتن کورتیزول موجب لرزش دست ها می شود. البته تاجایی که درخاطرم مانده لرزش محدود به دست ها نمی شود. اما از آنجا که از مدتی پیش لرزش دست ها گریبانگیرم شده، این وجه موضوع برایم اهمیت پیدا کرده است.

هشدارهای مکرر در تاثیر قهوه بر تشدید لرزش را نادیده گرفتم و خلوت مخصوص اول روز را با یادداشت روزانه ضمن نوشیدن یک فنجان قهوه شروع کردم.

واپسین ساعات سال است. از این که مدام به چیزی توصیه شوم و انتظارات تمامی نداشته باشد، حس غریبی گریبانم را گرفته است. شاید هم دلیل این حس به غریبی خودش باشد و من برای ترجمان آن ناگزیر به دم دستی ترین امور مزاحم چنگ می اندازم.

درسالی که گذشت مدام دستاویز و متاثر از رویدادهایی بودم که سرنخ شان دست دیگران بود. مثل بیشتر وقت ها خالی از ابتکار عمل یا درغم و یا شعف ناشی از نحوه ی برخورد دیگران به سربردم. به سبکی کاهی با نگاهی یا کلامی ازجاکنده شدم و تا مدت ها منفعل به مرور تحریف شده ی امری ناچیز گرفتار شدم.

اجازه دادم تا معیارهایم با واکنش دیگران وزن شوند و منابع و انرژی ام بر اساس اولویت بازخوردها توزیع شد.

شش شماره از مجله ی به طور میانگین صدوپنجاه صفحه ای با سایز قلم هفت و قطع آ-چهار و پنج جلد کتاب خواندم. به اقتضای شغل در دوره ها و کارگاه های آموزش پرسنلی شرکت کردم و منابع و مراجع معرفی شده را به طور دقیق همراه با یادداشت برداری مطالعه کردم.گاهی نوشتم. مکرر به دنبال نسخه خوان گشتم. در چند دوره ی انجمن ویراستاران شرکت کردم. بعد از دوسال ممارست و پشتکاربرای قبولی در آزمون های مرحله ای دوره ی مدیریت عملکرد واقعی و پیشرفت سی و هشت درصدی تا انتهای بخش هفت، پشتیبانی دوره بی مقدمه متوقف شد و شماره های تماس شرکت برگزارکننده پاسخگو نبودند.

روزانه شش، هفت هزار قدم پیاده روی کردم و نیم ساعتی را به نرمش ها و تمرینات سبک اختصاص دادم. حواسم به خورد و خوراکم بود و به جز قهوه از بسیاری وسوسه های شکمی چشم پوشی کردم.

کاهش نزدیک به دو کیلوگرمی وزنم تاثیر زیادی بر سطح انرژی ام داشت و در بسیاری مواقع ناگزیر از مرخصی در روز بعد از انجام فعالیت های طولانی و متراکم شدم.

.....

حالا در فاصله ی چهار، پنج ساعته تا تحویل سال، قرار است میزبان سبزی پلو ماهی سفره ی عید برای ده نفر از کسانی باشم که نام شان رزق روحم شده است. همین پاداش برایم کافی است تا از آنچه بودم و هستم کمی تا نسبتی راضی باشم. گیرم آن سان نزیسته ام که خیالش را داشتم و حسرت آنانکه ققنوس وار پرکشیدند همواره در دلم باقیست.