ترجیح دادم درخانه بمانم. روز گذشته تا دیروقت به سرکشی و دیدن خانواده و تمهید مقدمات آن مشغول بودم و صددرصد انرژی ام را با این فرض مصرف کردم که تقریباً تعطیل اعلام کردن چهارشنبه را قطعی می دانستم. اما ازنظرم دور مانده بود که تعطیل اعلام کردن کشور، نه تنها نشانی از تدبیر ندارد بلکه گواهی بر حفره های عمیق ومزمن درتوان حکمرانی است و متولیان امر نمی توانند بیش از دو روز متوالی زیرهجوم نقد و حمله به تعطیلی های مکرر دوام بیاورند.

پیامی برای رئیسم فرستادم و دلیل نرفتنم به محل کار را همان ناخوشی و ناتوانی بدون ذکر منشاء آن اظهار کردم. حالا خودم را تصور می کنم در حالیکه بازنشسته شده ام و تمام روزهای باقیمانده از عمر در اختیارم است تا به هر ترتیبی که می خواهم مصرف کنم.

حتی تصور منتزع از شرایط زیست و زندگی، نمی تواند ربط و بستی با واقعیت داشته باشد. با آنکه تاثرات ناشی از موقعیت همچنان با آدمی است اما همان چند لحظه ی فراغت از بایدها و نبایدهای اطراف و افراد و موازین، می تواند به تصویری خیالی از امکانات و ظرفیت ها منجر شود.

به خصوص که موجودی بانک های اطلاعاتی تهی باشد و حتی داده های لازم و نه کافی برای شکل بندی دو قدم جلوتر در دسترس نباشد. گیرم ما به شهود عادت کرده ایم و بنیادی ترین تصمیمات را با ارجاع به الهام قلبی اتخاذ می کنیم. گویی قرار نیست هرگز پاسخگوی تبعات تصمیمات و انتخاب های مان باشیم.

آدم هایی مثل ما محصول چه مصالح و فرآیندهایی هستند؟ کدام اقلیم و زمین و زمان درکار شده اند تا کسانی مثل ما پا به عرصه ی جهان بگذارند؟ چه کسانی از ما می تواند روشن بینی کشف حقیقت را داشته باشد حال آنکه واقعیت جهان را نزیسته وتسلیم هشدار و تنذیر، در بزرو امنی میان گناه و جزا بیتوته کرده ایم؟

....صرفه در آن است که برای بازنشسته شدن پیش دستی نکنم. هنوز به دستگیری سحرخیزی و گرگ و میش بیرون زدن از خانه است که یارای کنار آمدن با زندگی را پیدا می کنم.