مسافر
پهنای نشیمن هرصندلی،دو وجب بود.اگر کسی وزن بیش از پنجاه کیلو داشت یا زیاد گَل و گشاد می نشست به حدود صندلی مجاور تجاوز می کرد.از وقتی که تغییر ساعت هماهنگ با تغییر فصول از دستورکار خارج شد، طیفی از افراد که بیرون زدن خود را به طور سنتی با برآمدن آفتاب تنظیم می کردند،با جمعیت های دانش آموزی و اداری تداخل پیدا کردند و ازدحام ناشی از این انباشتگی از طاقت ناوگان حمل و نقل درون شهری و ظرفیت معابر سرریز کرد.این شد که فرصت های خلوت اول وقت اتوبوس های واحد که به تبع توزیع وجابه جایی ساعت رسمی مطابق با فصول سرد و گرم سال صورت می گرفت، با یک ساعت تاخیر شروع به کار سازمان ها،ادارات وبانک ها، برای من سحرخیز زائر شهر،از دست رفت.
حالا در بیشترسفرهای درون شهری آدم هایی که شانس نشستن روی صندلی را پیدا می کنند،چنان بیخ هم چیده می شوند که یک گرم وزن اضافه اسباب دلخوری، اعتراض و درگیری می شود.کافی است ران ها کمی از هم جدا بیفتد یا بازوها از تنه فاصله بگیرد،به این ترتیب چند سانتی از هرطرف به صندلی کناری که سرنشین خود را دارد دست اندازی و بنای اعتراض گذاشته می شود.
وقتی در یکی از ایستگاه ها،بالاخره از سنگینی اضافه وزن مسافر کناری خلاص شدم، طول و عرض نشیمن صندلی خالی را وجب کردم و پیش از آنکه پیاده شود، به باسن او که داشت از تیررس خارج می شد، برای یک ارزیابی شتابزده، نگاهی انداختم.ظاهراً که تناسبی نداشت.تازه وقت نشستن،قدری از عمق به سطح ریزش می کند و جای بیشتری می گیرد.
در اولین فرصت دو وجب مورد نظر را با خط کش تطبیق دادم.هر وجب من نوزده سانتی متر بود که به این ترتیب پهنای صندلی را حدود سی و هشت سانتی متر نشان می داد. بدون تردید دورباسن همسفرم بیش از صد سانتی متر بود که با تقسیم به دو از مقدار مجاز، اضافه تر نشان می داد.
صرف نظر از محصلان مدارس که با کوله پشتی های روی دوش به تهدیدی مسلّم برای دیگرمسافران به شمار می آمدند،وزن اضافه هم می توانست ، شاخص فعلی تعیین ظرفیت اتوبوس را با چالش های جدی روبه رو و زیرسوال برد.به علاوه در شرایط آلودگی هوا،بستن تمام شیشه ها، روشن بودن بخاری اتوبوس و همزمانی تعطیلی مدارس،ادارات و جمعیت های بی هدفی که در تمامی ایستگاه ها انباشته بودند، بوی عرق نوبالغان، تیرخلاصی بود که سفرهای درون شهری را به سفر آخرت بدل می کرد.
همه ی فاکتورها و عوامل یاد شده، معلوم نبود در کجای مدیریت جامع شهری لحاظ شده بودند که چنین آتش به اختیار و سرخود عمل می کردند و تحت هدایت و راهبری هیچ مرجع و ماخذی فتیله شان کم و زیاد نمی شد. این موضوع وقتی برایم به صورت جدی مطرح شد که میان جدار شیشه ای ایستگاه های نوبنیاد اتوبوس واحد و بدنه ی اتوبوس خفت شدم. درحالیکه نه راه پس داشتم و نه راه پیش!